سفر به قله دماوند – بام ایران
حس خوب قرار گرفتن بر بلند ترین نقطه این سرزمین پهناور جذابیتی است که انسانهای زیادی را مجذوب خود کرده ، کوه نوردان و طبیعت گردان یکی از افتخارات خود را صعود به این قله با صلابت و ابهت می دانند ، قله ای بالا بلند و زیبا به ارتفاع۵۶١٠ متر که دوازدهمین قله مرتفع جهان است.
تابستان و خصوصا مرداد ما بهترین زمان صعود است معمولا جبهه های شمالی سخت و برف فراوان دارد و جبهه جنوبی برای صعود راحت تر است.
اولین بار بود که عزم صعود داشتم ، در یک روز گرم تابستان ٩١ به همراه گروهی که از مدتها قبل با هم تمرین داشتیم با برنامه قبلی سخت ترین مسیر یعنی جبهه شمال شرقی را انتخاب کردیم.
از مشهد به سمت آمل شب طی مسیر کردیم و بعد از خروج از اتوبوس ابتدای جاده روستای ناندل کلی لوازم و تجهیزات رو بار زدیم و خود نیز سوار بر نیسان آبی این مبارز بی مثال جاده های خاکی و سنگ لاخ با رانندگان بی رحم اما کار بلد راهی شدیم.
کلی شوخی و خنده پشت وانتی و طی مسیری که به گوسفند سرا ختم می شد مکانی که آخرین امکان نیسان رو بود.
گروه ۴٠ نفره ما از دکتر و مهندس و صنعتگر بود تا مبل ساز و سرباز و محصل و یکی از یکی با حال تر از اینجا به بعد کوه پیمایی آغاز می شد ، البته بخشی از لوازم اقامت شبانه رو با تعدادی قاطر که از قبل هماهنگ شده بود راهی کمپ تخت فریدون کردیم.
خود این جابجایی لوازم یک ساعتی طول کشید ، هوای کوهستان یکنواخت نیست و هر لحظه ممکنه گرم و سرد بشه به همین دلیل میگن باید مثل پوست پیاز چندین لایه لباس داشته باشی و به تناسب موقعیت کم و زیادشون کنیم ، ارتفاع گردنه سر یا همون گوسفند سرا ٢٨٧٠ متر بود که جی پی اس نشون میداد و ما باید در مدت ۴ ساعت به کمپ می رسیدیم ، توضیحات سرپرست گروه و اینکه همواره باید از پی جلو دار و مسیر پاکوبی که میرفت قدم بر می داشتیم و کلی نکات مهم دیگه که یادآور می شد ادامه داشت ، قله خوشگل دماوند از اینجا دیده می شد ، تو نگاه اول با خودم گفتم اینکه چیزی نیست یه ساعته رفتیم قله ، اما بعد دوساعت تلاش و بالا رفتن فقط ۵٠٠ متر صعود کرده بودیم !! نگو کوه اونقدر بزرگه که نزدیک دیده میشه ، تو مسیر چند تایی کل و بز که مربوط به منطقه حفاظت شده حیات وحش بودن دیده شدن ، یواش یواش رو سنگ ها برف دیده شد ، بله مرداد ماه و برف درست شنیدین ، بعد از توقف های کوتاه و نفس گیری یواش یواش سایه قله همه جا رو پوشوند و پا توی برف فرو میرفت ، دره زیبای یخار و صخره پیرمرد در مسیر دیده میشد ، تقریبا تو ارتفاع ۴١٠٠ بود که خیلی از کوه های اطراف زیر پا بودن هوا سرد وزش باد هم که شروع شده بود ، بنظر میرسید همه چی جدی تر از اون بود که فکر می کردیم ، کمی از زمانبندی برنامه عقب بودیم و خبر رسید که کمپ فریدون تخت توسط گروه هایی که قبل از ما حرکت کرده بودن اشغال شده و جا نداره از طرفی نمیشد تو تاریکی چادر زد ، به همین خاطر سرپرست تصمیم گرفت زودتر کمپ رو برپا کنیم ، همینم شد رو چهل سانت برف هر کی با پا کف سازی کرد و تا قاطر ها رسیدن بارها رو پیاده و ضربتی شروع کردیم چادر زدن و بعد به گروهی که از استان مرکزی اومده بودن جهت استقرار کمک کردیم.
وزش باد شدید ، سرمای منفی ١٠ درجه ، تاریکی شب ، فکر قسمت سخت صعود ، حرکت و حمله به قله قبل از طلوع آفتاب ، خوابیدن رو ٢٠ سانت یخ فشرده شده ، و توصیه های سرپرست گروه در رابطه با اینکه چرا باید یک شب رو در ارتفاع ۴٠٠٠ می موندیم تا هم هوایی انجام بشه و بعلت رقیق شدن هوا و کمبود اکسیژن دچار مشکل نشیم ، نمیتونم بگم جاتون خالی چون عشق به کوه و طبیعت همواره پر مخاطره است و به انتخاب شخص بستگی داره ، داستان کوه و کوهنوردی داستان مرگ و زندگی است و هیچ عایدی جز احساس خوب نداره ، بجاش گذشتن از راحتی و تحمل رنج وسختی و خطر کردن است ، اما احساس استیلا و غرور به آدم دست میده و اینکه خودتو در بوته آزمایش قرار میدی و در نهایت میفهمی تواناییت در چه حدی هست ، اصولا آدمایی که کوه پیمایی میکنن تو زندگی روزمره هم زود از میدون بدر نمیرن ، یه جور مبارزه با نفس محسوب میشه و این آخری شاید اصلی ترین انگیزه خودم بود و اینکه بهترین قسمتش حسی بود که خودم تجربه کردم و اونم احساس نزدیک شدن به خدا بود جایی که میشد حرف بزنی دور از دغدغه های شهری باهاش خلوت کنی و این حس خاص برام تو طبیعت و اونم بالا بالا ها اتفاق میوفته که خیلی خیلی دوستش دارم .
بگذریم ، چکمه هام فنی بود اما دیگه عمری ازشون گذشته بود و کمی خیس بودن و منجمد ساعت ٨ شب یه شام سبک زدیم و کیسه خواب توچادر باز شد حالا دما منفی ١۴ بود استراحت لازم بود تا خستگی صعود تا تخت فریدون از تن خارج بشه و تجدید قوا برای حمله ، آخرین صدای بیرون چادر صدای سرپرست بود که میگفت ۴ صبح ستون حرکت میکنه و طبق برنامه باید تا ٢ عصر بر می گشتیم به کمپ ، ضمناً قرارشد اونایی که از ادامه منصرف شدن تعارف با خودشون و دیگران نداشته باشن و صبح هرکی خوابید میمونه تو کمپ تا بازگشت گروه و مشخص شد که ١۶٠٠ متر باقیمانده ریسک و خطر بیشتری داره ، شوخی های بچه ها قبل از خواب هم ادامه داشت و از هر چادری صدایی میومید تا اینکه سر پرست به شوخی تهدید کرد هرکی صحبت کنه یه بطری آب تو کیسه خوابش خالی می کنه !! شب و نیمه هاش اینجوری گذشت و ماشالله به کیسه خواب های فنی انگار نه انگار رو یخ و منفی ١۴ خوابیدی تازه من که خوابم میدیدم😛
یه برپای پر هیاهو تو تاریکی منو یاد خدمت سربازی انداخت بله ساعت ٣/۵ بود تا آماده بشیم یه ساعتی شد ، کوله های حمله بدوش ، کرامپون و بقیه تجهیزات و باتوم بدست پشت سر جلودار ، از جمع گروه ٧ نفر تو کمپ موندن و بقیه با عزم جزم چشم به قله داشتیم ، نوک قله برنگ نارنجی شد اولین تیغ آفتاب صحنه زیبایی خلق کرده بود هر لحظه هم خوشگل تر میشد بنظر خیلی نزدیک میومد اما این مربوط به عظمتش بود تو یک ساعت اول ٢۵٠ متر رفتیم بالا اما برف تا زانو بود و سخت و سخت تر می رفتیم ، قله و دود گوگردی که از دهانه قله خارج میشد ظاهرا هوای خوبی رو نشون میداد ، اما یهویی بادهای معروف دماوند شروع شد که سرعتش ۶٠ کیلومتر بود یدفعه هوا منقلب شد ، کولاک شدید شد و حالا هر ساعت ۵٠ متر هم صعود نمی کردیم ، کم کم یه نگرانی تودل همه افتاد ساعت ١٢/۵ شده بود همه فکر می کردیم صعود و فتح قله حتمی هست اما عده ای از گروه های دیگه رو در حال برگشت دیدیم
خبرای خوبی نبود ، سر گروه و همکارانش که قبلا تجربه صعود داشتن به شور و مشورت پرداختن و محاسبه زمان برگشت و تقسیم قوای گروه …… و درحالی که کمتراز ٢٠٠ متر با قله فاصله داشتیم برای جلوگیری از حادثه و گمشدن اعضای گروه در تاریکی و دلایل دیگر ساعت ٢ تصمیم به بازگشت به کمپ گرفتیم ، شاید فکر کنید بالا رفتن از کوه سخت باشه اما اینطور نیست رو یخ پایین اومدن احتمال سر خوردن و سقوط احتیاط لازم داره ، حرفه ای ها میگن فتح قله در کوهنوردی نصف کاره و برگشت به سلامت خیلی مهمتر از خود قله است البته تعدادی از بچه ها کمی ناراحت بودن اما سلامت اعضای گروه اولویت اول بود .
احساس کردم دچار افت فشار شدم شاید یکی از عوارض ارتفاع و کمبود اکسیژن بود در ضمن سرگیجه ای مزمن که برام سابقه دار بود هم اوت کرد تو اون وضعیت حال خوشی نداشتم ، خدا خیرشون بده دوتا از بچه های گروه که ماشالله سرشار از انرژی بودن (امید و محمد عزیز) متوجه ناخوشی من شدن و تو مسیر برگشت خیلی مراقبم بودن ، خلاصه دم غروب رسیدیم کمپ و دوستان منتظر که از دور ما رو رصد می کردن چای آماده کرده بودن و رسیدن به چادر و استراحت خیلی لذت بخش بود و همه راضی از اینکه اتفاق بدی نداشتیم .
البته خبر ناخوشایند مربوط به گروهی دیگر بود که دو نفر از اعضا شون شب به کمپ برنگشتن ، خلاصه شب رو گذروندیم و صبح ۶ نفر داوطلب برای جستوجوو امداد راهی قله شدن ماهم چون قرار بود عصر به مکان بازگشت و اتوبوس برسیم کمی فرصت عکاسی پیدا کردیم ، بعد هم بار و بندیل رو جمع و جور کردیم حرکت ، در کل بعنوان تجربه اول خیلی برام با ارزش بود و خاطراتی بیاد ماندنی از رفاقت ها و بگو بخندهای جمعی و آوازهای گروهی در خلوت کوهستان تا استرس و دلهره و حتی ترس و سرمای شدید و دیدن فلات ایران از بلندای آن و چشم اندازهای متفاوت همه و همه با ارزش بودن ، راستی تا فراموش نکردم بگم سه چهار روز بعد معلوم شد اون دو نفر مسیر رو اشتباه رفتن اما بلاخره روز بعد و از جبهه جنوبی به سلامت برگشتن.
خدا یار همه کوهنوردان باد
محمد رضا شاه پسند
۲ نظرات
فوق العاده لذت بخش و هیجان انگیز بود خوندن این داستان واسم و شدیدا علاقه مند شدم این مسیر رو تجربه کنم با همه ریسک و سختی هاش!
امیدوارم همواره بتوانم خاطرات بیشتری را به اشتراک بگزارم که شاید افرادی همانند شما علاقه مند شوند تا تجربه ای شگفت انگیز در زندگی داشته باشند. موفق باشین