ماجرای فلاسک جا مانده
یکی از ملزومات سفر فلاسک آبجوش است و نوشیدن چای واقعا خستگی راه را بر طرف می کند خاطره امروز موضوع جا موندن همین جناب فلاسک بود
سال ٩٣ بود بهمراه همنورد خوبم سید حسین کوشه ای در حال بازگشت از پروژه عکاسی پاییزی بودیم ، هوا سرد و بارندگی هم داشتیم در محدوده بین جنگل گلستان تا بجنورد رسیدیم به منطقه ای دور از آبادی بنام قاضی و تصمیم گرفتیم یک استراحت کوتاه و فلاسک رو هم پر آبجوش کنیم، همینم شد دوتا چای بین راهی زدیم و ابجوش پر پر ، خدای عجب فلاسکی !! واقعا ٢۴ ساعت چای رو در حالت لب سوز حفظ می کرد ، اینجا لازمه از اخلاق حسین آقا بگم که همیشه از لوازم و تجهیزات درجه یک استفاده میکنه، از خودرو آفرود آخرین مدل گرفته تا وسائل کوهنوردی از معروفترین برندهای جهان و خلاصه همه تجهیزات سفر و عکاسی و غیره از جمله فلاسک چای.
به راهمون ادامه دادیم شب شده بود و بخاطر لغزندگی آرومتر از حد نرمال طی مسیر می کردیم حدود ١٠٠ کیلومتر از اخرین توقف گذشته بود ، دوباره هوس چای کردیم اینجا بود که فهمیدیم جناب فلاسک با کلاس جامونده!!!
حقیقتا فقط بحث کیفیت خوب و برند نبود گویا یادگاری هم بود ، بخاطر وضعیت بد جوی و ٢٠٠ کیلومتر رفت و برگشت و ٣ ساعت صرف زمان و جمع همه اینها باعث شد که آقای کوشه ای از خیر فلاسک بگذره وادامه مسیر
با خودم گفتم نمیشه که هیچ کاری نکنیم کمی فکر کردم اول با خودم گفتم از ماشینهای باند مقابل استفاده کنم و یه پیامی برای اون مغازه دار بفرستم امابعد گفتم پس عصر ارتباطات به چه درد می خوره؟ و شروع کردم به شماره گیری با موبایل ، حسین آقا می خندید و میگفت بیهوده تلاش نکن ما که نه اسم و شماره تلفن نداریم دنبال کی میگردی؟
همونطور که میدونید اگر پیش شماره شهری رو بدونید و به تعداد ۶ یا ٨ تا عدد ٣ رو پیاپی شماره گیری کنید اطلاعات ١١٨ جواب میده ، با چند تا تماس به یه شماره دست پیدا کردم که متاسفانه جواب نداد دوباره تلاش کردم اما بی فایده بود ، یه فکر دیگه بسرم زد ، یادم اومد که گشت های پلیس راه تو محور بودن ، دوباره از اطلاعات تلفن شماره پاسگاه پلیس همون منطقه رو گرفتم ، بعد دوتا زنگ اونور خط جناب سروان جواب داد بعد یه احوالپرسی گرم و معرفی خودم و کلی خواهش و تمنا توضیح دادم که بعد از اتمام ماموریت یه وسیله مهم رو تو حوزه شما جا گذاشتیم و به کمک شما احتیاج داریم ، بنده خدا فکر کرد دوربین و تجهیزات رو جا گذاشتیم جناب سروان بلاخره با اکراه گفت حتما توقع نداری که برم واست بگیرم و بیارم تقدیم کنم؟! ، اما بنظرت چه کمکی میتونم بکنم؟ گفتم درسته در حال کار هستین ولی این یه کمک به هنرمندان کشور هست با کمی چاشنی شوخی و چرب زبونی خلاصه شماره همراه افسر گشت همون منطقه رو گرفتم و کلی تشکر خداحافظی ، سریع شماره افسر گشت رو گرفتم ، در همین اثنا حسین اقا داشت باورش میشد که داره یه کاری میشه!
منم عادت ندارم زود نا امید بشم و تمام تلاشم رو کردم بعد از یک چاق سلامتی کامل و افزودن پیاز داغ روغن به مقدار لازم و طرح موضوع اینکه وسیله جا مونده برامون خیلی ارزش داره و این کمک شما رو هرگز فراموش نکرده بلکه جبران خواهیم کرد ، افسر گشت رو مجاب کردم کمکم کنه ، با نشونی های که از سماور در حال جوشیدن و چیدمان همون قهوه خانه کنار جاده ای که بهش گفتم قرار شد نیم ساعت بعد تماس بگیرم تا ایشون بعد پایان شیفت و در برگشت تقاضای منو عملی کنه.
حسین اقا با تعجب و البته کنجکاوی تمام ششدانگ حواسش به من بود و میخواست ببینه آخرش چی میشه؟! حتی جایزه هم تعیین کرد
نیم ساعت نشده دوباره زنگ زدم ، بعله جناب سروان در موقیت قرار داشت و موفقیت نزدیک ، واقعیتش روم نمیشد بگم وسیله جا مونده یک فلاسک آبجوشه! که اگر می فهمیدن شاید دستور توقیف ماشین مارو هم میدادن چه برسه که فلاسک ما رو پیدا کنن ، به همین خاطر گفتم اگر ممکنه محبت کنید گوشی رو بدین به صاحب مغازه ،
بعد فوری شماره موبایلش رو گرفتم و گفتم چند دقیقه بعد به شما زنگ میزنم و بلافاصله با تشکر زیاد و اینکه دیگه مزاحم نباشم از جناب سروان و همکارانش تشکر و قدردانی و خداحافظی کردم.
خودمم باورم نمیشد نزدیکای مشهد رسیده بودیم جدی جدی از راه دور تونسته بودیم به قهوه خانه بین راهی دورافتاده دسترسی پیدا کنیم
خلاصه کنم فلاسک دست نخورده و صحیح و سالم همونجا بود و قرار شد امانت بمونه تا یکی از دوستان که قرار بود چند روز بعد از همون مسیر میاد امانتی رو بگیره و بیاره ، و همینم شد یه هفته بعد از سفر ، حسین آقا زنگ زد که فلاسک بدستم رسیده.
خیلی خوشحال شدم نه فقط بخاطر فلاسک بلکه بخاطر نتیجه بخش بودن یک تلاش و این شد یک خاطره از فلاسک جا مونده
تا خاطره ای دیگه بدورود
محمدرضا شاه پسند
پاسخ دادن